، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 16 روز سن داره

ارام بخواب،چیزی برای ترسیدن وجود ندارد

تولد مامانی و کادوهای خدا

از دست و زبان که برآید            کز عهده شکرش بدر آید   اینکه روز تولدت برای عزیزات مهمه خیلییییی خوبه اینکه همه میخوان خوشحالت کنن خیلی ارزش داره اینکه ، عشقت همه زحمتاش واسه تو باشه... وقتی توقع نداری ،بازم همه چی رو بی دریغ واست صرف میکنه حتی نمیتونی جمله ای بگی که حستو  بیان کنه... وقتی یه زندگی تو دلته... فقط و فقط و فقط میتونم بگم خدایا ممنونم خدایا شکرت خدایا واسه همه اینا که بهترین و قشنگترین کادوهای دنیا هستن  ممنونم    میگن وقتی میخوای شمع های کیک فوت کنی آرزوت براورده  میشه تو میدونی واسشون چی خواستم     &n...
14 شهريور 1392

هفته سی ام بارداری

در هفته سی ام بارداری شما ممکن است این روزها کمی خسته باشید، خصوصا اگر به مشکلات خواب یا بدخوابی هم دچار شوید. همچنین ممکن است نتوانید درست راه بروید... جای جنین کم کم در شکم تنگ می شود. طول جنین 38 سانتی متر و وزن آن 1800 گرم است. جنین: در این هفته جنین سی هفته ای است. بدن جنین دیگر مانند گذشته به سرعت رشد نمی کند، اما مغزها هنوز به رشد سریع خود ادامه می دهند. وقتی که چین خوردگی های جدیدی در سطح مغز به وجود می آید، اندازه ی جمجمه و دور سر افزایش می یابد. تعداد رابطهای (سیناپس) عصبی به تعداد بسیار زیادی افزایش می یابد. موها درشتتر می شوند و ناخنهای دست و پا حالا آماده است. موهای جنینی حالا در قسمت کمی از بدن جنین وجود دارد. ...
9 شهريور 1392

شهمیرزاد

امروز کلی حوصلمون سر رفته بود ، منم دیگه داشتم دیوونه  میشدم تصمیم گرفتیم همین دورو برا یه جایی بریم یه   حال و هوایی عوض کنیم به هرجا فک کردیم کلی واسم تکراری بود...و اصن نمیخواستم من به بابابیی گفتم بیا بریم شهمیرززاد ما که تا حالا اونجارو ندیدیم...بابایی چون نگران راه بود گفت: نههههه مامانی هوا گرمه و راه دوراه و نو خسه میشی اولش فک کردم اره خیلی راهه اول باید بریم سمنان بعد بریم شهمیرزاد کلی راه فقط تا سمنانه اما واقعا وسوسه شده بودم  سایت یه مهمانپدیر تو شهمیرزاد دیدم که اسمش خانه گل شهمیرزاده خیلی خوشگله ظاهرا یه خونه قدیمی که تبدیل به مهمانپذیر شده بدم نمیومد دو روز اونجا استراحت کنیم دیگه دلو زدیم به در...
3 مرداد 1392

غربالگری دوم

امروز قرار بود برای ازمایش خون برم که فهمیدم باید اول سونو میرفتم بعد با سونو میرفتم آزمایش خون که دیگه دیر بود...   اول رفتم ازمایشگاه که بجای اینکه برم آزمایشگاه نیلوفر کنار بیمارستان دی چون کلا استرس داشتم وقتی از جلو آزمایشگاه نیلو بالای پارک ساعی رد شدم پریدم تو آزمایشگاه و آزمایش دادم ... بعدشم بدو بدو از ترس اینکه دیر برسم به سونو گرافی و نوبتم بگذره رفتم توانیر ...اخه دکتر فرزانه تا یه ماه دیگه وقت نمیده از ماه پیش وقت امروزمو رزرو کرده بودم... که خوشبختانه نیم ساعتم زودتر رسیدم و کلیی شولوغ بود ... یه ربع بد مامی جون و خاله کوچولو اومد با یه دسته گل خیلی خوشگل که باعث افزایش حس کنجکاوی بقیه شده بود باباییتم که هی زنگ ...
25 خرداد 1392

وزغ شدگی

چند روز بود حالم خیلی بد بود اونم واسه یه عفونتساده که دکترم تشخیص پارگی کیسه آب داده بود ومن تا بابایی بیاد کلی گریه کرده بودم ... وقتی بابایی اومد کلی سعی کردم به رو خودم نیارم ولیاونقد بغض کرده بودم که تا بابایی خوابید دوباره هق هق من شروع شد ، دیگه بابایی طاقت نیاورد و به دکترمزنگ زد و ظاهرا همه اون حرفارو دوباره شنید ... آخه من نمیفهمم یعنی با علایمی که من داشتم یه فوقتخصص نمیتونست حتی احتمال عفونت بده؟ که حتی بهش گفتم چند ساعت پیش از بس استرس داشتم رفتم یهدکتر سر کوچه و واسم آزمایش عفونت نوشته ... ولی دکترم گفت نه اصلا ربطی نداره....دیگه داشتم سکتهمیکردم  خدا واسه هیچکی نیاره اون لحظه فقط ب...
7 خرداد 1392

قهرمان من و ني ني

سلام ماماني! امروز از اون روزا بود كه كاملا داغون بودم وهيچي تو معده ام نميموند.يه روزايي اونقد حالم بد ميشه كه از شدت استيصال گريه ميكنم ... همش منتظر بودم باباييت بياد و ارومم كنه اخه وقتايي كه باباجونت پيشمه حالم بهتر ميشه... ني ني جون چند روزه دنبال قرص پرياتال ميگرديم كلا ناياب شده و هيچ داروخونه اي نداره...اما بالاخره بابايي واسمون پيدا كرد، ببين  چقد بابايي قويه... وچقد مهربونه منكه عاشقشم توام وقتي بياي عاشقش ميشي اين روزا كه من حالم بده همش كمكم ميكنه تا زودتر خوبشم وقتي خسته مياد  خونه بازم واسه ما هركاري بتونه ميكنه خواستم بدوني چه باباي قهرماني داري وچقد دوست داره  ...
31 ارديبهشت 1392

هفته پانزده بازداری

اكنون طول بدن كودك شما از فرق سر تا پا حدود 10 سانتي متر، و وزن او در حدود 80 گرم است. كودك شما اكنون عمليات دم و بازدم را با مايع آمنيوتيك (به جاي هوا) انجام مي دهد كه به رشد كيسه هاي هوا در ريه هاي او كمك مي كند. اكنون اندازه پاهاي او بزرگتر از دستهاي او شده است، و مي تواند همه مفصلها و اعضايش را حركت دهد. اين بدان معني است كه دستهاي او بهتر كار مي كنند. غده هاي عرقي به تدريج ظاهر مي شوند و با اينكه پلك چشمهاي او بسته است، چشمانش مي توانند نور را احساس كنند. اگر شما يك نور شديد را به طرف شكم خود بتابانيد، احتمالا كودك شما روي خود را از نور برمي گرداند. در اطراف كودك شما چيز زيادي وجود ندارد كه او بتواند مزه آن را امتحان كند، اما اندام چش...
29 ارديبهشت 1392

چهارده هفته و چهار روزگی

سلام مامانی با امروزمیشه دو هفته که ندیدمت ...دو هفته پیش واسه سونوگرافی ان تی رفته بودم که شکل ماهتو دیدم و صدای قلبتو واسه اولین بار شنیدم ...کلییی ذوق کررردمم... همش به بابابییت میگم یه دستگاه سونوکیت بگیره تا باهم صداتو بشنویم ببینیم چطوریی تو اخه ،ولی بابابییت هی یادش میره امروز نوبت چکاب این ماهمون بود دکتر گفت همه چی خوبه ...خداروشکر واااایییی نی نی جون دیروز  که رفته بودم کفش بگیرم واسه خودم  کلی کفشای خوشگل نی نی گولویی دیدمممم همش فک میکردم قراره کفشای خوشگل دخترونه بپوشی یا ازین پسرونه هااا آخه همشون کلی خوشگل بودن... امیدوارم همه چی خوب پیش بره و تو سالم و سرحال باشی بوس &n...
28 ارديبهشت 1392

آرزویی برای شما...

میخواهمبا آرزوهای هوگو خوشامدگویتان باشم زیرا هرکه هستی فرزند مادر و پدری هستی کهبهترین هارا برایت میخواهد ... اولاز همه برایت آرزومندم که عاشق شوی، و اگر هستی، کسی هم به تو عشق بورزد، و اگر اینگونه نیست، تنهائیت کوتاه باشد، و پس از تنهائیت، نفرت از کسی نیابی . آرزومندم که اینگونه پیش نیاید، اما اگر پیش آمد، بدانی چگونه به دور از ناامیدی زندگی کني . برایتهمچنان آرزو دارم دوستانی داشته باشی، از جمله دوستان بد و ناپایدار، برخی نادوست، و برخی دوستدار که دست کم یکی در میانشان بی تردید مورد اعتمادت باشد . وچون زندگی بدین گونه است، برایت آرزومندم که دشمن نیز داشته باشی، نه کم و نه زیاد، درست به اندازه...
22 ارديبهشت 1392
1